و سیزده مین تندیس نیز
گم می شود
- از میان شهر
و آثار جرمی که برجاست از آن ها
تنها صدای دستگاه برش و جرثقیلی که رفته است
ردی دیگر نیست
در میدان های شهر
هر جا که تندیسی - به قامت استوار - ایستاده بود
از پای بریده اند
به روز یا که شب - فرقی نمی کند
آنجا پاسپان های ِ عفاف مردمان
فریاد می زند - ایست ، ایست و شلیک ناگهان
دامنت کوتاه ست
و دختری که اندک مویش پیداست و پسری آستن کوتاه در حال فرار است
ایست ، ایست
...
و جرثقیلی که با تندیس ِ برنزی در پشت چراغ قرمز
به انتظار سبزی چراغ ایستاده است
- بی هراس -
و سوت پلیس
که فرمان حرکت را می دهد
آن طرف
فریاد های زن و شوهری جوان که تصدیق ازدواجشان در دفترخانه جا مانده است
به جرم نا محرمی ، به ون می روند با شتاب
و گشتی ، به صف
که انتظار می کشند تا مسافران ِ بند ِ سروش 111 را به مقصد برسانند
- رایگان
و باز فریاد های بی نوای کودکی که در طنین برش های تندیس دیگری
گم می شود
آدامس
بادکنک
....
و باز صدای بی وقفه ی دستگاه ِ برش
- که بی هراس سرنگون می کنند دیگری -
...
.............................
....................
............................................
...........
.............
...
.....................
گم می شود
- از میان شهر
و آثار جرمی که برجاست از آن ها
تنها صدای دستگاه برش و جرثقیلی که رفته است
ردی دیگر نیست
در میدان های شهر
هر جا که تندیسی - به قامت استوار - ایستاده بود
از پای بریده اند
به روز یا که شب - فرقی نمی کند
آنجا پاسپان های ِ عفاف مردمان
فریاد می زند - ایست ، ایست و شلیک ناگهان
دامنت کوتاه ست
و دختری که اندک مویش پیداست و پسری آستن کوتاه در حال فرار است
ایست ، ایست
...
و جرثقیلی که با تندیس ِ برنزی در پشت چراغ قرمز
به انتظار سبزی چراغ ایستاده است
- بی هراس -
و سوت پلیس
که فرمان حرکت را می دهد
آن طرف
فریاد های زن و شوهری جوان که تصدیق ازدواجشان در دفترخانه جا مانده است
به جرم نا محرمی ، به ون می روند با شتاب
و گشتی ، به صف
که انتظار می کشند تا مسافران ِ بند ِ سروش 111 را به مقصد برسانند
- رایگان
و باز فریاد های بی نوای کودکی که در طنین برش های تندیس دیگری
گم می شود
آدامس
بادکنک
....
و باز صدای بی وقفه ی دستگاه ِ برش
- که بی هراس سرنگون می کنند دیگری -
...
.............................
....................
............................................
...........
.............
...
.....................
۲ نظر:
حـافـــظ خـوانـی
15 / 2 / 89
غـزل (341)
گـر مـن از سـر زنـش مـُـدّعـیـــــــان انـدیـشــم
شـیـوهی مـسـتـی و رنــــــدی نـرود از پـیـشـم
زهـد رنـدان نـو آمـوخـتـه راهـی بـه دهـی ست
مـن کـه بـدنـام جـهـانــم ، چـه صـلاح انـدیـشم
شاه شوریـده سران خوان ، مـن بی سـامـان را
زان کـه در کـم خـردی از هـمـه عـالـَم بـیـشــم
غــزل ( 342 )
حـجــــاب چـهـــرهی جـــان مـیشــود ، غـبـار تـنـم
خــوشــا دمـی کـــه از آن چـهـره ، پـرده بـر فـکـنـــم
چنـیـن قـفـس نه سـزای چو مـن خوش الحانیست
روم به گلـشـن رضــــــــوان کـه که مـرغ آن چـمـنــم
عـیـان نـشـد کـه چـرا آمـــدم ؟!!! کـجـا رفـتــم ؟!!!
دریـــــــــــغ و درد ! کـه غـافـل ز کـار خـویـشـتــنــم
چـگـونـه طـوف کـنـم در فـضــای عـالــَـم قــُــدس ؟!!
کـه در ســـــراچـهی تـرکـیـب ، تـخـتــه بـنــد تـنــم
« سـتـیـغ سـخـن » با شرح ایـن دو غـزل به روز است .
چشم به راه شـما ییم !
همیشه ســبـــز و بــهــــاری بـمـــانــیـــــد !
درود
ممنونم از آمدنتان گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم
تانگویی که دلم غافل از آن مهر ووفاست
به وبلاگ آمدم مطالب جدید خواندم وبهره مند شدم
تادیداری دیگر بدرود
ارسال یک نظر