با آرزوي همتي مضاعف در صبر و استقامت تا رسيدن به آنچه شايسته ي آنيم ميرحسين موسوي: سال 89 را بايد سال صبر و استقامت بدانيم و بناميم؛ سال استقامت بر اهداف جنبش سبز تا به نتيجه رسيدن

۱۳۹۰/۰۴/۳۰


  و شب شد
  و سکوتی که شهر را به وهن می بَرَد
  و گمان هایی
که به پرواز در می آیند
و ناگهان رهایم می کنند
بی مروت ها


و هبوط تکرار می شود
واز این سقوط
     کمرم شکست !!! 

۱۳۸۹/۰۷/۱۱

جواب بی سوال !!!!



و بی سوال آغاز می شود
: با کی
: از کی
: برای چه
: هان
:  5
:   4
:    3
:   2
:   1


:   اعدام
BUZZ    :  
3
2
1

متهم   :کی ؟
متهم : نهههههههههههههههههههه
: اجرای حکم

و 4 پایه ای که افتاده است
و کلماتی که بی جواب بر صفحه ی مانیتور رنگ می بازند
دینگ های بی جواب آن سوی دنیای مجازی
و جنازه ای که بر دوش های لرزان پیرمرد وزنی که بسوی قبرستان درحرکتند
بی لا اله و بی اکبری
سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
کککککککککککککککککککککککککککککک وت تلخ
و سکوت تلخ مسافران خط مرگ
که بی پاسخ و سوالی تنها برای ... به پایان رفته می شوند
آری او نیز خودکشی شد
در اتاق ی که 3 کس بر او نگهبان بودند
خودکشی شد
بی دلیل تنها به جرم بودن

 
بگذر
برو تو خط خودت
بوق
بوق
بوق
:  -

و ماشین های بی راننده ای که خود می روند
اما در مسیر برگشت لاشه هایی ست که بر عقب می آورند بی نام و نشان
بوق بوق بوق
و آژیرهای ممتد امبولانس هایی که خالی میروند و می آیند

و پلیسی که تنها نشان بودنش لباس سبز رنگی ست که به لجن کشیده شده است
BUZZ!!!
BUZZ!!!
???


و می روند دسته هایی که تنها  غذا را خوب می فهمند و خوردن را از هر نوع !!!!!!!!!
بی هیچ ملاحظه ای
ساندویچ
میخورن
از نوع سوسیس
آری رایگان و
یا شاید بندری
-          می خوانند !-
و پدر که هم عزای مرگ پسر  دارد و هم عزای پول طناب دار

آری رایگان !!!!!!!!!
نه بابا پولی
و در انتهای جاده گاری خالی ست که انتظار باری می کشد که به مقصد برساند برای لقمه نانی
و صدای عر عر خر بلند است که به صاحبش در این
بی بنزینی می خندد
و می رود
و می رود
گاری بی صاحبی که بی مرکب ست
: هر پاره ای یه سو
و سوی من
سنگ های زیر چرخ که در هوا می پرند بی ملاحطه ای
و
خون
و خون
و خون
از سر
می رود به سوی نور !!!!!!!!!!!!!!!!!
اینجا خون بار ست !!
آه
                         مرد یا هنوز زنده است ؟
و سبزه های کنار جاده را ببین
و لاله ها که داغ آخرین وداع
بر دل نازکشان
نشسته است
و سرخی آخرین نگاه
که در چمشان منتظرشان نشسته است
نه
او زنده است
از آخرین خبرهای ساعت
7شب
که هر 10 دقیقه تکرار می شود
فهمیدم
که او کلانتری ست به جرم
راه رفتن بی کلاه ایمنی
**


بگذر از این بی هوده گویی
هاااااااااااا
چه بید
خوب بید
کنار یا کهور
یا که خرزره

--- نه قشنگ بید
بید نه کهور
جدید بی جگر
تازه خریده ام
از تو سبد کالای حمایتی

..

بدرود روشنایی
که بعد از تو شب است و صدای جیر جیرک هایی که می خوانند برای هم غم دوری فردا را
بدرود چشم من
که جز سیاهی شب را – مگر به وقت احتضار –نور را
شاید
اگر بگذارند
از تنها دریچه ی موجود
خواهی دید
و فریاد های دلخراش کودکاانه ای که یاد می آورد مرا
-          و نور خیره کننده ی لامپ سقف اتاق بازجو که چشم را می نوازد به تازیانه ای و سرشک اشک به روی کویر گونه اش می چکد و درون مسیر رود به پرتگاه  می رسد
و تازیانه ای که اور ا به سکوت دعوت می کند
و باز هم صدای کودکانه ای که :
-          می شود به جای نور خیره کننده اش از لامپ های کم مصرف استفاده کرد

و تازیانه ای که می غرد و نعره های شیر جنگل سنگی به بیشه اش !!!!
و ...
رد قلم هایی که بین انگشتانش به یادگار مانده است
...



**
هان اعتراف کن
برگ بازجویی روی میز
با خودکار به
میز می کوبد
بلادرنگ
و برگ هایی که به روی هم چیده می شوند یکی بعد از دیگری سیاه رنگ
و دستانی که از شدت نوشتنش خسته گشته ست و چه بسیار ورق هایی که هنوز ماند هست و چشمانش که سیاهی می روند
و تاریخ حکمی که به چند روز پیش  زیر آخرین برگ سفیدِ مانده، خشکیده است

اعدام
...........


۱۳۸۹/۰۵/۰۶

هر از گاهی به خون دل به روی صفحه ی خالی از احساس به پای چوبه های استوار دار آخرین لحظه به سختی در هوای سخت افسرده نوشتم من زنده باد آیین مزدایی زنده باد آزادی ** ولی هنوزم حس و حالی نیست هنوز در کوچه ی تنهایی ما رهگذاری نیست هنوزم یار در خانه و ما بیهوده آرزوی آمدن از آسمان یا چاه می داریم هنوزم .. خدا سعدی حافظ مولوی

۱۳۸۹/۰۳/۲۳

مرگ فریب



زندان بان با ایمان

    تن و دست و سر و پا را نمی بخشند دیگر کس  را          


۱۳۸۹/۰۳/۱۴

سوگ نامه انتخاب


باز نشری از اولین سالگرد کودتای ننگین خرداد


در تابوت های شیشه ای چسان گم می شوند

۱۳۸۹/۰۳/۰۹

سالنامه ی عزا


              به ا نتقام شادی گذشتگان          
         کنون چنین پراست روز ما ز اخگر جنون 

۱۳۸۹/۰۳/۰۲

رویای آزادی ...



دیر زمانی ست که دستان ِ به اسارت رفته ی ما به سوی خدایگان زمین برافراشته اند- با درفش - و خدای نیز گم شده است در میان هزار دعا راست یا دروغ ؟

۱۳۸۹/۰۲/۳۰

نامه نوشتی که چرا ؟

سراب زندگی پیدا میان دخمه های تنگ         
          که چشمانت فقط تنها سیاهی های چشم خود می بیند و

۱۳۸۹/۰۲/۲۰

دادگاه دار

1)
سکوت جایز نیست عشق را باید که فریادی زنیم خویشتن را باید که جامه بر دریم در میان اوج پرواز دلان بر سر دار است پنج تن بی گناه عشق را باید که فریادی زنیم ظلم را فریاد بر سر می زنیم