دیر زمانی ست که دستان ِ
به اسارت رفته ی ما به سوی خدایگان زمین برافراشته اند- با درفش - و خدای نیز گم
شده است در میان هزار دعا راست یا دروغ ؟
اما آیا هرگز برای دست
یافتن به آنچه خود را شایسته ی آن می دانید قیام کرده اید ؟ آری علیه من ؟ من که
سیلیم نقد است و ه روزانه ام کتک جشن تولد بودنمان لگد ! آری یک بار به پا
خیز حق را ز من بگیر اما بدان که من نیز چون تو در جستجوی حق خویش - تا پای جان -
ایستاده ام - اینک زمان جنگ بی صلح و آشتی یک تن در این نبرد پیروز است و دیگر تا
ابد زنجیر فرقی نمی کند او زن بود یا که مرد
همان روزی که من از من و
تو از تو و او از خویش و هر کس آن لباس - من - از تن خویش اندازد و دست ما بودن را
به گرمی در دو دست خویش بفشارد همان روزی که ما گردیم - همان روز با خدا ، هم
آشیان گردیم بساط ظلم را از خویشتن بر چینیم بساط کفر را هم چنین در هم بپیچانیم همان
روز او می آید تمام شهر چراغانی ، تمام کوچه زیبا درختان سبز -قد کشیده بلبلان سر
مست عشاقی و آرام آرام با قدم هایی کوتاه و استوار می آید صدای هلهله جاری کودکی
فریاد می دارد او آمد آزادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر