سراب زندگی پیدا میان دخمه های تنگ
که چشمانت فقط تنها سیاهی های چشم خود می بیند
و
دستانی که تنها موی مانده بر سر را
نه اندیشه
- نه یک لبخند
نه یک جرعه کلامی از لبانِ تنگ -
قدم ها استوار - سوی مرگ !!!
چه لرزان است دستان و دلش آن بند
و ضربه ای
که ناگهان سوی چشات رو می بره ...
۲ نظر:
سلام
اعدامی بود این بنده خدا؟!!!
سالروز 2خرداد بر آزاد اندیشان مبارک.آزاد زی
ارسال یک نظر